یک داستان از زندگی من
سلام امروز می خواهم یک داستان از زندگی ام بگویم سال چهارم ابتدایی که من 10 ساله بودم یعنی درست 3 سال پیش من معلمی داشتم خانم لیلا اسفندیاری که بسیار مهربان بود من هنوز هم در مدرسه ای که او درس می دهد درس می خوانم سال ششم ابتدایی از این ناراحتم که او هم ششم را درس می دهد ومن در کلاس یک معلم دیگر افتاده ام وحسرت با او بودن را می خورم امروز که به اردو نرفته بودم گفتند که باید به کلاس او برویم من یک دوست هم دارم نام او محدثه است من و او از سال دوم تا ششم دبستان باهم در یک کلاس بودیم ودوستان صمیمی هستیم من از این که یک روز در کلاس او بودم بسیار خوشحالم من نمی توانم دوری اورا تحمل کنم ودعا می کنم که امسال تمام نشود ومن اورا ببینم من تورا دوست دارم معلم عزیزم اگر این رمز را بخوانی مرا میشناسی الهه ومحدثه دوسدار تو الهه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی